نوشتنی ها...

از پنجره روزگار به درخت عمر که مینگرم / خوش تر از یاد خداوند ثمری نیست

نوشتنی ها...

از پنجره روزگار به درخت عمر که مینگرم / خوش تر از یاد خداوند ثمری نیست

خوندنی

نیکی هنری نیست به امید تلافی

احسان به کسی کن که بکار تو نیاید . . .

ادامه مطلب ...

میدان فریب


دیروز شیطان را دیدم . در حوالی میدان فریب ، بساطش را پهن کرده بود و نیرنگ می فروخت . مردم دورش جمع شده بودند ،هیاهو می کردند و هول می زدند و بیشتر می خواستند .
توی بساطش همه چیز بود : غرور و حرص ،دروغ و خیانت ،جاه طلبی و سوء ظن و...
هر کس چیزی می خرید و در ازایش چیزی می داد.بعضی ها تکه ای از قلبشان را، بعضی پاره ای از روحشان را ،بعضی ها ایمانشان را ، بعضی آزادگیشان و بعضی عفت و عفافشان را و شیطان می خندید و تخفیف می داد.

دل نوشت: یاد چهار پرنده ای افتادم که اگر اونها رو درون خودمون ذبح کنیم به معرفت امام زمان دست پیدا میکنیم : طاووس - کلاغ - خروس - مرغابی که طاووس نماد کبروغرور، کلاغ حب دنیا، خروس شهوت رانی و هوای نفس، مرغابی هم
حرام خواری... این مطلب از کتاب مکیال المکارم از مرحوم آیت الله سید محمدتقی اصفهانی هست...و این مستثنی از این متن نیست چون یقینا با انجام دادنشون شیطان از انسان دور خواهد شد... امیدوارم روزی همه بتونیم این کار رو بکنیم..............آمین
ادامه داره تو ادامه مطلب
ادامه مطلب ...

افسانه ع ش ق


روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.

ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛ مثلا قایم باشک؛

همه از این پیشنهاد شاد شدند.

 

دیوانگی فورا فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم.

و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم
بگذارد و به دنبال آنها بگردد.
 
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به  شمردن
....یک...دو...سه...چهار...
 
 

ادامه مطلب ...